• وبلاگ : بـــآشــگــاه پَــــرواز ..
  • يادداشت : بياين تو خودتون متوجه ميشين!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 199 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     
    + پريسا 

    سلام بچه ها چطوريد

    اينم وبلاگ منه به اونجاهم سري بزنيد:

    www.hparisa.blogfa.com

    خوشحال ميشم بياييد.

    پاسخ

    سرزدم!
    + سايه پارسا 
    سلام گلم ممنون از وبت.......فعلاباي ......دوباره ميام
    پاسخ

    قابل نداش عزيزم!
    + سادي 

    چه بي تفاوت زندگي ميکنند آدمها بي آنکه بدانند

    در گوشه اي از اين دنيا تمام دنياي کسي شدند...

    سلام.اين طناز خانوم کجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    شما ما رو هنوز لينک نکرديييييييننننن؟؟؟؟
    من که تورو همون اول لينکت کردم.
    پاسخ

    نه!
    + سايه پارسا 
    سلام .خيلي وبت خوبه اگه ميشه پياماي بيشتري بذار ....ممنون...خسته نباشي......فعلاباي
    پاسخ

    سعي ميكنم!
    + سايه 
    سلام .مرسي از وبلاگت ...........اگه ميشه اس زيادتري بزار...........ممنون
    پاسخ

    چشم!
    + نيكو 

    نه بابا هانيه من اينو يه جاي ديگه خوندم.اون جاي خالي ايرانيه.ولي اين ميتانه که کرمانشاهيه اينجا چيکاره س؟(علامت نگارشي هاشو گذاشتم)
    پاسخ

    ميگم تا بدوني لهجه ما اصلا اونقدرام غليظ نيست!

    سلام دوست گل هم پروازي وبلاگ خيلي خوشملي داري اگه با تبادل لينک موافقي حتما بگو

    پاسخ

    ممنون كه اومدي...باشه!
    + نازي 


    ميگن تو جهنم هردوتا شير دستشويي هميشه اب داغه

    پاسخ

    هه
    سلام هم باشگاهي عزيزم.همه چيزت عاليه خوشحال ميشم سري ب من بزني
    + طناز 

    بيچاره اصحاب کهف رفتن 300 سال تو غار خوابيدن بعد پا شدن ديدن پولشون بي‌ ارزشه، ميومدن1 شب تهران
    + طناز 

    کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست.
    روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:…..
    اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري!چه شانسي آوردم!
    اگر وقتش را داري کمي براي من بخوان …
    کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت:
    اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم.
    روباه گفت:
    ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم
    کلاغ گفت:
    باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند.
    روباه دهانش را باز باز کرد.
    کلاغ گفت :
    بهتر است چشم ببندي که نفهمي تکه بزرگي مي خواهم برايت بيندازم يا تکه کوچکي.
    روباه گفت :
    بازيه ؟ خيلي خوبه ! بهش ميگن بسکتبال .
    خلاصه … بعد روباه چشمهايش را بست و دهان را بازتر از پيش کرد و کلاغ فوري پشتش را کرد و فضله اي کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.
    روباه عصبي بالا و پايين پريد و تف کرد :
    بي شعور ، اين چي بود
    کلاغ گفت :
    کسي که تفاوت صداي خوب و بد را نمي داند، تفاوت پنير و فضله را هم نبايد بفهمد!

    + طناز 
    داستان کوتاه چسب زخم

    دخترک طبق معمول هر روز روبروي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد
    بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و
    ياد حرف پدرش افتاد :
    "اگر تا پايان ماه هر روز بتواني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"
    دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...

    و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت:
    نه... خدا نکنه

    + طناز 

    راستي هاني جون تو که انقد عاشق استقلالي

    اهنگ استقلال و شنيدي؟

    پاسخ

    اره عزيزم....چطور ميشه نشنيده باشم!؟
       1   2   3   4   5    >>    >