ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
 
+ طناز 


بابا يکي بياد اينا رو از هم جدا کنه الان يه بلايي سر هم ميارن

نيکو جان و هاني جان دعواتون تموم؟يا همچنان ادامه داره؟بشينيم ادامشو ببينيم؟

پاسخ

ولا خدا شاهده كي اول شروع كرد!
+ نيكو 

يني ميگي ديگه نيام؟باشه نميام

اصن من درس دارم

پاسخ

نميگم نيا ولي با ادب باش لطفا...!
+ طناز 
زوج خوشبخت : زن لال ـ مرد کر
زوج غريبه : زن کارمند ـ مرد کارمند
زوج مبارز : زن با سواد ـ مرد بيسواد
زوج با تفاهم : زن زشت ـ مرد زشت
زوج شکاک : زن خوشگل ـ مرد خوشتيپ
... زوج بدبخت : زن پولدار ـ مرد بي پول
زوج عاقل : زن مجرد ـ مرد مجرد
زوج ايده آل :يافت نمي شود ...
+ طناز 

- چرخه زندگي مردها ... در بچگي، مامان ذليل؛ جووني، دوست ذليل؛ ميانسالي، زن ذليل؛ پيري، فرزند ذليل، بعد از مرگ، ذليل مرده...

پاسخ

هههههههههههههههههههه
+ طناز 

- پدر: ... غلط مي کني دختر! واسا بري خونه شوهر بعد هر غلطي دلت خواست بکن!

شوهر: ...غلط مي کني زن! فک کردي اينجا خونه باباته هر غلطي دلت خواست بکني؟!

+ طناز 
گلابي ها
يه روز يه كاميون گلابي داشته توي جاده مي رفته كه يه دفعه مي‌افته توي يه دست‌انداز،

يكي از گلابي‌ها مي‌افته وسط جاده، بر مي‌گرده به كاميون نگاه مي‌كنه و ميگه:

گلابي‌ها، گلابي‌ها!

گلابي‌ها ميگن: گلابي، گلابي!

كاميون دورتر مي شه،

صداشون ضعيف‌تر مي شه.

گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها!

گلابي‌ها مي گن: گلابي، گلابي!

باز كاميون دورتر ميشه، گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها!

اما صداي گلابي ديگه به گلابي‌ها نمي‌رسه! گلابي‌ها موبايل راننده رو مي گيرن و زنگ ميزنن به موبايل

گلابي،

اما چه فايده كه گلابي ايرانسل داشته و توي جاده آنتن نمي‌داده!

گلابي يه نفر رو پيدا مي‌كنه كه موبايل دولتي داشته،

زنگ مي‌زنه به راننده و مي گه: گوشي رو بده به گلابي‌ها، وقتي كه گلابي‌ها گوشي رو مي گيرن،

گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي ها!

گلابي ها مي گن: گلابي، گلابي

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

اون شور و اشتياقت تو حلقم ،

واقعا دوست داري باز هم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!؟

+ طناز 

+ طناز 
باورت ميشه کم مونده بود برم زير ماشين؟!خدا بهم رحم کرد فقط ضربه ديدم
پاسخ

خدا نكنه عزيزم....خدا رو شكر به خير رفع شد!
+ نيكو 

ولي جديدا کينه اي شدي حالاهم که اينطوره خوب کردم
پاسخ

خب پس بچرخ تا بچرخيم!
+ نيكو 


آها به خاطر اون...خوب اگه لازم باشه بازم ميگم

باجنبه باش وتاييدکن

پاسخ

با جنبه هستم و اگه هم نميگفتي تاييدش ميكردم....اصلا اصلا دوس نداشتم كسي كه مياد وبمو باهاش بداخلاقي كنم و لي تو خودت خواستي!ديگه باهات خوش اخلاق نيستم!
+ نونا 
تولدت مبارک
پاسخ

مرسي عزيزم!
+ طناز 
اون چندوقت بيمارستان بودم نميتونستم بيام وب
پاسخ

چرا عزيزدلم؟!واس چي؟!چت شده بود؟!
+ طناز 
يارو مي ره سمعک بخره، فروشنده مي گه: همه مدلي داريم، از هزار توماني تا يک ميليون توماني. طرف مي پرسه: هزار تومانيه چه طور کار مي کنه؟ فروشنده مي گه: اين اصلا کار نمي کنه، فقط مردم با ديدنش بلندتر حرف مي زنن!
پاسخ

ههههههههههه
+ طناز 
داشتيم با مامانم وسايل انباري رو مرتب مي کرديم. يه دفعه مامانم يه جعبه مدادرنگي 24رنگ قاب فلزي رو از توي کارتون درآورد، نگاهش کرد و زد زير خنده! گفت: مي دوني اين چيه؟ اين رو خريده بودم هر وقت معدلت 20 شد بدم بهت، حيف واقعا! خاک تو سرت!
پاسخ

ههههههههههههههه ههههههههههههههخخخخخ
+ طناز 

خانواده ي لاک پشت

يک (روز) خانواده ي لاک پشتها تصميم گرفتند که به پيکنيک بروند. از آنجا
که لاک پشت ها به صورت طبيعي در همه ي موارد يواش عمل مي کنند، هفت سال
طول کشيد تا براي سفرشون آماده بشن!
در نهايت خانواده ي لاک پشت خانه را براي پيدا کردن يک جاي مناسب ترک
کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پيداش کردند. براي مدتي حدود شش ماه


محوطه رو تميز کردند، و سبد پيکنيک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده
کردند. بعد فهميدند که نمک نياوردند!
پيکنيک بدون نمک يک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با اين مورد موافق
بودند. بعد از يک بحث طولاني،....

جوانترين لاک پشت براي آوردن نمک از خانه

انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جيغ کشيد و توي لاکش کلي بالا و پايين پريد، گر

چه او سريعترين لاک پشت بين لاک پشت هاي کند بود!

او قبول کرد که به يک شرط بره؛ اينکه هيچ کس تا وقتي اون برنگشته چيزي

نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در

سال هفتم غيبت او، پيرترين لاک پشت ديگه نمي تونست به گرسنگي ادامه بده .

او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن يک ساندويچ کرد.

در اين هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فرياد کنان از پشت يک درخت بيرون

پريد،« ديديد مي دونستم که منتظر نمي مونيد. منم حالا نمي رم نمک

بيارم»!!!!!!!!!!!! :
 <    <<    6   7   8   9   10    >>    >