راهبان پاسخ دادند :« تبريک مي گوييم . پاسخ هاي تو کاملا
صحيح است
. اکنون تو يک راهب هستي . ما اکنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يک در چوبي راهنمايي کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت
آن در بود» مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کليد اين در را به من
بدهيد؟» راهب ها کليد را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبي يک در سنگي بود . مرد
درخواست کرد تا کليد در سنگي را هم به او بدهند.
راهب ها کليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز کرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار
داشت. او بازهم درخواست کليد کرد .پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت کبود قرار داشت…. و
همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در
نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين کليد آخرين در است » مرد که از در هاي بي پايان خلاص شده بود
قدري تسلي يافت.. او قفل در را باز کرد. دستگيره را چرخاند و در را باز کرد . وقتي پشت در را ديد و
متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي که او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نکردني
بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد !!!!