• وبلاگ : بـــآشــگــاه پَــــرواز ..
  • يادداشت : بياين تو خودتون متوجه ميشين!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 199 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + طناز 
    داستان کوتاه چسب زخم

    دخترک طبق معمول هر روز روبروي کفش فروشي ايستاد و به کفش هاي قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد
    بعد به بسته هاي چسب زخمي که در دست داشت خيره شد و
    ياد حرف پدرش افتاد :
    "اگر تا پايان ماه هر روز بتواني تمام چسب زخم هايت را بفروشي آخر ماه کفش هاي قرمز رو برات مي خرم"
    دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: يعني من بايد دعا کنم که هر روز دست و پا يا صورت 100 نفر زخم بشه تا...

    و بعد شانه هايش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت:
    نه... خدا نکنه