• وبلاگ : بـــآشــگــاه پَــــرواز ..
  • يادداشت : بياين تو خودتون متوجه ميشين!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 199 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + طناز 

    کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست.
    روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:…..
    اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري!چه شانسي آوردم!
    اگر وقتش را داري کمي براي من بخوان …
    کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت:
    اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم.
    روباه گفت:
    ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم
    کلاغ گفت:
    باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند.
    روباه دهانش را باز باز کرد.
    کلاغ گفت :
    بهتر است چشم ببندي که نفهمي تکه بزرگي مي خواهم برايت بيندازم يا تکه کوچکي.
    روباه گفت :
    بازيه ؟ خيلي خوبه ! بهش ميگن بسکتبال .
    خلاصه … بعد روباه چشمهايش را بست و دهان را بازتر از پيش کرد و کلاغ فوري پشتش را کرد و فضله اي کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.
    روباه عصبي بالا و پايين پريد و تف کرد :
    بي شعور ، اين چي بود
    کلاغ گفت :
    کسي که تفاوت صداي خوب و بد را نمي داند، تفاوت پنير و فضله را هم نبايد بفهمد!